چند حکایت

چند حکایت زیبای زیر را از کتاب خواندنی های ادب فارسی (گردآوری و تنظیم و شرح: علی اصغر جلی) نقل می کنم که هر کدام برگرفته از کتاب های بزرگان و دانشمندان ایرانی است برخی این حکایت ها هزل اند که برای عبرت آورده شده است چرا که مولانا میگوید:
هزل تعلیم است آن را جد شنو تو مشو برظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان هزل ها جدند پیش عاقلان
آخوند،روضه می خوانی یا هیزم می خواهی؟
گویند آخوندی برای خرید هیزم به بازار آمد، روستایی را دید که پشته ای هیزم بر روی خر نهاده می فروشد. بادی در غبغب انداخت و گفت:«یا اخی، این حطب مرتب بر این حمار ابیض لایعلم را به چند درهم شرعی مبایعه می کنی؟» روستایی مادر مرده چیزی نفهمید و به چشمان آخوند زل زده و گفت:«آخوند، روضه می خوانی یا هیزم می خواهی؟»[1]
آدم گرسنه ایمان ندارد!
شخصی از مولانا عضد الدین[2] پرسید که چونست که در زمان خلفا،مردم دعوی خدایی و پیغمبری می کردند و اکنون نمی کنند؟ گفت: مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد می آید نه از پیامبر![3]
زندیق بندیق
گویند زنی شوهر خود را پیش قاضی برد و گفت: داد من از این زندیق[4] بندیق بستان. قاضی گفت زندیق مشهور است، اما بندیق ندانم. زن گفت: بندیق آن است که با زن از راه پس معامله کند. قاضی با عدول[5] گفت: ای وای دریست که من بندیق بوده ام و نمی دانستم![6]
آقا شکسته نفسی می کند، غلط می کند!
مریدی مدعی شد که پیرو او کامل است، در همه ی انواع فضایل بر سایر ابناء نوع برتری دارد. شنونده بر سبیل انکار پرسید: آیا شیخ خط را نیز از میرداماد بهتر می نویسد؟ گفت: البته چنین است. مشاجره دراز کشید. حکومت را به خود مراد بردند. او انصاف داد که رجحان کتابت میر مسلّم است. مرید متعصب این معنی را حمل بر تواضع و فروتنی مراد کرده گفت: «آقا شکسته نفسی می کند، غلط میکند!»[7]
همپایه ها (نظیرها): پیر نمی پرد مریدان می پرانند. پیر می سازد مریدان دسته می نهند. یک مرید خر بهتر از یک ده شش دانگ است.
آنچه اینجا می باید کرد در خانه ی پدر کرده ای!
شخصی زنی بخواست. شب اول خلوت کردند. مگر شوهر به حاجتی بیرون رفت. چون باز آمد عروس را دید که با سوزن گوش خود را سوراخ می کند. و چون خواست با او جمع شود، عروس بکر نبود. گفت: خاتون، این سوراخ در خانه ی پدر بایست کرد اینجا می کنی، و آنچه اینجا می باید کرد در خانه ی پدر کرده ای![8]
آیا از طلاق هم خشن تر است؟
گویند مزدی تنگدست زن خود را لباسی خشن پوشانید، زن از خشونت و سختی آن شکایت کرد، مرد گفت: آیا از طلاق هم خشن تر است؟[9]
همپایه ی:
آن یکی زن شوی خود را گفت هی ای مروت را به یک ره کرده طی
هیچ تیمارم نمی داری چرا؟ تا به کی داری در این خواری مرا؟
گفت شو:من نفقه چاره می کنم گرچه عورم[10]دست وپایی می زنم
نفقه و کوه است واجب ای صنم[11] ازمنت این هردوهست ونیست کم
آستین پیرهن بنــــــمــود زن بس درشت و پر وسخ[12] بد پیرهن
این درشت است و غلیظ و ناپسند لیک بندیش ای زن اندیشمند
کین درشت و زشت تر یا خو طلاق؟ این تورا مکروه تر یا خود فراق..؟[13]
آن ها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بودیم تنها.
کاروانی از مردمان کاشان که به جبن[14] و بددلی مشهورند به حاکم شکایت بردند که دو راهزن کاروان صد نفی مارا غارت کردند. حاکم به تعجب پرسید: چگونه صد تن با دو تن برنیامدند؟ یکی از آنان در پاسخ گفت: آنها دو نفر بودند همراه ما صد نفر بودیم تنها![15]
آی صاحب بزغاله!
مردی بزغاله ای یافت. بدو گفتند: واجب است در معابر ندا دهی تا اگر مالکی دارد، بیاید و گم گشته ی خویش بستاند. مرد در شوارع فریاد می زد:«آی صاحب» و آهسته می گفت:«بزغاله» و مقصودش اینکه هم به واجب شرعی عمل کرده باشد و هم صاحب بزغاله نشنود![16]
[1] وزیری علیقلی،زیبایی شناسی،ج1،ص147،چاپ دانشگاه تهران.
[2] قاضی عضدالدین ایجی (وفات 756 ه.ق.) دانشمند روزگار ایلخانان مغول.
[3] عبید زاکانی،رساله ی دلگشا،ص119.
[4] زندیق zendiq:بزه کار (فرهنگ فارسی – دکتر معین).
[5] عدول: ج. عدل مردمان پاکیزه ای که شایسته ی شهادت در پیشگاه قاضی باشند.
[6] آملی، نفیس الفنون،ج1،ص312.
[7] علی اکبر دهخدا، امثال و حکم،ج1،ص40.
[8] عبید زاکانی،دلگشا،ص 127.
[9] بدیع الزمان فروزانفر،مآخذقصص و تمثسلات مثنوی،ص208
[10] عور:لخت، برهنه (فرهنگ فارسی – دکتر معین)
[11] صنم: معشوق، دلبر (فرهنگ فارسی – دکتر معین).
[12] وسخ vasax:چرک، [شوخ]، ریم ج. اوساخ (فرهنگ فارسی – دکتر معین).
[13] مولوی، مثنوی، ج6،ص595.
[14] جبن gobn:ترس، کم دلی، بددلی (فرهنگ فارسی – دکتر معین).
[15] علی اکبر دهخدا، امثال و حکم،ج1،ص69.
[16] همان، ص76.