شغل نقالی

این شغل از آن دسته شغل هایی ایست که دیگر در زندگی نوین توجه چندانی به آن نمی شود  و  بسیاری از اهمیت معنوی، فکری و اجتماعی آن غافل اند. از این رو کوشیدم در این جستار گذری بر این شغل داشته باشم.

 

تاریخ نقالی

 

نقالی از دیرباز در میان همه ی جوامع بشری وجود داشته است و نخستین، نقالان، مردان و زنانی بوده اند که به بازگویی حوادث طبیعی، وقایع روزمره، شکار و ... می پرداختند. سپس نقل داستان های گذشته گان و اساطیر آفرینش، زندگی و مرگ، از وظایف نقالان شد و نمونه هایی از آن هنوز هم دیده می شود. ایتالیا، هند، عراق و بسیاری از کشورهای دیگر، نقالی را با واژه خاص خود می شناسند، هنوز هم سنت نقالی خود را حفظ کرده و در جشنواره های نمایش های سنتی، نقالان آن کشورها به هنرنمایی می پردازند. برای نمونه، نقالی در ترکیه، مداحی نامیده می شود و در آن جا نقال را مداح می نامند.

 

امروزه نقالی، مانند گذشته، وسیله ای برای بیان تاریخ، مفاهیم مذهبی و گاهی پیام های سیاسی شده است. متاسفانه جای خالی پژوهش در این زمینه و تاریخچه ی آن، به وضوح در محافل دانشگاهی، پژوهشی و همایش های فرهنگی دیده می شود. پژوهش حاضر، تلاش کوچکی در راستای شناخت نقالی، نخستین شکل های پیدایش آن و تحول آن در طول تاریخ است.

 

نخستین شکل های ابتدایی نقالی

 

[ 1. نقالی تصویری بدون صدا یا بدون تولید صدا به طور عمدی؛ 2. نقالی با آواهای ابتدایی انسانی؛ 3. نقالی تصویری همراه با آواهای ابتدایی انسانی و ابزارهای ابتدایی همچون سنگ، چوب یا پوست میوه ها ]

 

بشر اولیه، گیاه خوار بود و از غذای موجود در طبیعت استفاده می کرد. البته در موقعیت های جغرافیایی که پوشش گیاهی مناسب برای تغذیه ی او وجود نداشت، از روی اجبار و به طور غریزی به سوی خوردن مردار حیوانات کشیده شد و زمانی هم که مردار حیوانات، به اندازه ی کافی وجود نداشت، گرسنه گی، باعث شد حیوانات را شکار کند. نخستین ابزارهای شکار، سنگ ، چوب و اسنخوان بودند و به مرور زمان متوجه شد چیزهای تیز و بُرنده، بهترین ابزاربرای شکار و بریدن هستند. انسان، در طول زمان، ابزارهای مربوط به شکار را ساخت، با ساختن آنها، شیارهای بیشتری در مغز او ایجاد شد و نتیجه ی این افزایش شیارها و پیچیده تر شدن ساختار مغزی او، به سخن گو شدن انسان انجامید.

 

انسان اولیه که به شکار می پرداخت، وقتی به غار بر می گشت، به دلیل وجود حس و غریزه ی نمایشگری و خودنمایی در او، تصاویری از شکار حیوانات را بر روی دیوار غار نقاشی می کرد و خود را به عنوان قهرمانی که در نبرد با جانوران پیروز شده نشان می داد.

 

ساموئل، هنری هوک در کتاب خود، « اساطیر خاورمیانه »، گفته است که هیچ تصویری را از دوران باستان نمی توان یافت که مربوط به یک آیین نباشد و همه ی تصاویر باستانیِ یافت شده، آیین یا آیین هایی مربوط به خود داشته اند. پس می توان گفت که نقاشی های غارنشینان، همراه با آیین هایی بوده، احتمالا در کنار آن نقاشی ها، آیین هایی مربوط به شکار برگزار می شده و نخستین شکل ِ نقالی، که نقالی تصویری است همراه با آواهایی ابتدایی انجام می شده است. به طور حتم، در چنان آیین هایی، با به هم کوبیدن سنگ، چوب و پوست میوه ها صداهایی نیز تولید می کردند که در راستای بازآفرینی صحنه ی شکار و حوادث مربوط به آن بوده است.

 

در زبان فارسی، نقالی و خنیاگری، دو واژه ی مختلف برای نامیدن یک کنش هستند و نقالی را خنیاگری بدون ساز و خنیاگری را نقالی موسیقایی می توان نامید. به این ترتیب در زبان فارسی، نخستین کسانی را که با صداهای اولیه و گنگ انسانی به بازنمایی حوادث طبیعی و زندگی انسانی پرداختند نخستین خنیاگران تاریخ، و نخستین کسانی که بدون هیچ ابزار تولید صدا به بازنمایی زندگی پرداختند نخستین خنیاگران بدون ساز تاریخ می توان دانست. چرا که واژه ی خنیاگر از سه بخش تشکیل شده: هو: خوب؛ نیا: نوا، آوا و صدا؛ گر: کننده، انجام دهنده، سازنده. پس خنیاگری یعنی برآوردن صدای خوب و خنیاگر کسی است که با صدای خوب ( که می تواند انتزاعی و ظاهرا بی معنی هم باشد )، به بازنمایی وقایع، بیان مفهومی انتزاعی یا برانگیختن احساسات شنوندگان می پردازد.

 

به طور کلی تعدادی از دلایل پیدایش نقالی را خود نمایی، تبادل تجربه و نیاز به بازگویی احتیاجات بشری برای شناخت و انتقال راه های برآورده کردن آن ها می توان دانست. برای مثال انسان دریافت کودکان باید بدانند چه حیواناتی خطرناک هستند و در این راه دست به ابتکار جالبی زد و صدای آن حیوانات را تقلید کرد که شاید این کار شروعی برای تکلم بوده است.

 

پیدایش نقالی، در هزاران سال پیش از تاریخ بوده و هیچ کس به طور دقیق نمی تواند بگوید که در نخستین شکل نقالی، کدام یک از شکل های مذکور - نقالی تصویری ( بدون هیچ گونه صدای عمدی و واضح )، نقالی با آواهای ابتدایی و نامفهوم انسانی، یا نقالی همراه با صداهای تولید شده از سنگ، چوب، پوست میوه ها و جانوران - تقدم داشته است؟

 

انسان در طول تکامل، مفاهیمی همچون قبیله، زمین، دوست و دشمن را ساخت، سپس به ثبت تصاویر مربوط به جنگ پرداخت، با تکامل گفتار، وقایع مربوط به جنگ را سینه به سینه حفظ کرد و سرانجام با اختراع خط، آن ها را مکتوب کرد.

 

نقالی گفتاری

 

شکل تکامل یافته تر ِ نقالی، نقالی ِ گفتاری است و واضح است تاریخ آن به آغاز تکلم انسان باز می گردد. طبیعتاً تقلید صدا در روند تکامل انسان، به پیدایش نخستین واژه ها انجامید، نخستین واژه ها، نخستین جملات را ساختند و نخستین جملات، نخستین نقالی های بشر را ممکن ساختند.

 

شاید نخستین نقالان گفتاری که به طور دائم و جدّی به نقالی پرداختند روسای قبایل باشند که در گرد همایی های قبیله ای به بازگویی داستان های قبیله، شکارچیان، بزرگان، پهلوانان و جنگ با قبایل دیگر می پرداختند. نمونه ای از این داستان گویی را در فیلم های تاریخی مانند آپوکالیپتو می توان دید.

 

البته با توجه به اینکه طبق پژوهشهای انسان شناسی و باستان شناسی، کهن ترین تجمع های انسانی و تمدن های جهان، زن سالار و مادرسالار بوده اند، بزرگان و روحانیانی که برای افراد قبیله نقالی می کرده اند باید زن بوده باشند و زنان نقال / خنیاگر زیادی را می توان در نگاره های باستانی جهان مشاهده کرد. به مرور زمان، مردان در عرصه های اجتماعی جای زنان را گرفته اند ولی زنان بدون شک در خانه ها برای فرزندان و نوه ها و همسایه ها به باز گویی تاریخ قبیله، داستان های خدایان و پهلوانان و حکایت های عامیانه می پرداخته اند.

 

جالب است بدانید در میان آریاها، رئیس قبیله باید از قدرت گفتاری و آوای خوشی برخوردار می بود و این نکته در نام کیخسرو به خوبی دیده می شود. کی خسرو در زبان اوستایی، کوی هو سروا نامیده می شود که از سه بخش تشکیل شده و معنی آن ها به ترتیب این است: کوی: فرمانروا، فرمانده، رهبر؛ هو: خوب؛ سروا: سرود، صدا، آوا. این سه بخش با هم یک معنی را می سازند که این است: فرمانروایی که صدای خوب دارد، یا: رهبری که با صدای خوب، سخنرانی می کند.

 

نکته ی مذکور آن جا بهتر فهمیده می شود که در کتاب های تاریخی مربوط به دوره ی هخامنشیان آمده است: از هنرهایی که به شاهزادگان و فرزندان بزرگان کشوری و لشکری آموخته می شد، سخنرانی، آواز و نواختن ساز بوده است. یکی از جاهایی که این را به خوبی می توان دید، خان چهارم رستم است که در آن، رستم، ساز به دست می گیرد و آواز می خوانَد:

 

نشست از بر ِ چشمه، فرخنده پَی/ یکی جام ِ زر دید پر کرده مَی

 

ابا مَی یکی نغز تنبور یافت/ بیابان، چنان خانه ی سور یافت

 

تهمتن، مر آن را به بر درگرفت/ بزد رود و گفتارها سرگرفت

 

یا در کتاب های تاریخی آمده که بهرام چوبین در راه جنگ با خاقان چین، برای سربازان خود، پهلوانی های رستم و اسفندیار و داستان های میهن پرستانه ای را بازگویی می کرده است.

 

هربرت رید در کتاب هنر و اجتماع گفته است: بعضی از اشخاص، هنرهای مختلف را بهتر از دیگران انجام می دادند و کم کم، حس زیبایی شناسی انسان، این تفاوت را تشخیص داد و اشخاصی که هنری را بهتر از دیگران انجام می دادند تشویق و تحسین شدند. به مرور زمان، افراد جامعه، کسانی را برای هنرهای گوناگون، تعیین کردند، برای هنرشان به آن ها کالا و پول دادند و هنر آن ها شغل شان شد.

 

با توجه به سخن هربرت رید، می توان گفت در آغاز پیدایش نقالی، هر کسی می توانست نقالی کند، به مرور زمان افرادی بهتر از دیگران نقالی کردند و نقالی به عنوان شغل آن ها شناخته شد.

 

نقالی گفتاری [ بر پایه ی نوشتارهای تاریخی، اسطوره ای و دینی ]

 

روشن است که انسان، در نقطه ای از تاریخ موفق به اختراع خط شد و ثبت وقایعی را که در قوم وقبیله اش اتفاق افتاده بود و اتفاق می افتاد را آغاز کرد. این زمان را همه ی مورخان آغاز تاریخ می دانند.

 

مورخان، نخست، کهن ترین خطوط بشری یعنی خط تصویری را در مصر یافتند و اختراع خط را متعلق به مصریان معرفی کردند. بعد ها پس از کشف خط های ابتدایی ِ تمدن بسیار کهن ِ سومر در میان رودان ( عراق کنونی ) متوجه شدند هم زمان با مصر در تمدن دیگری نیز خط اختراع شده بوده است. به تازگی نیز در شهر سوخته در ایران، کهن ترین خط جهان را کشف کرده اند که هنوز رمز گشایی نشده است و باز هم ممکن است در آینده باستان شناسان به منابع دیگری در جاهای دیگر برخورد کنند.

 

نخستین نقالانی که بر پایه ی نوشتار، نقالی می کرده اند باید روحانیونی در شهر سوخته، میان رودان یا مصر بوده باشند ولی کهن ترین نقالانی که نام آن ها به جا مانده است هزیود و هومر هستند که در حدود سال های 600 پیش از میلاد، داستان های خدایان و نبرد پهلوانان را همراه با نوای ساز برای مردم نقالی (خنیاگری) می کرده اند.

 

نقال دیگر، انگارس است که حدود سال های 570 پیش از میلاد، در دربار آسیتاک پادشاه ماد نقل می گفته و معروف است که در یک نقالی برای آسیتاک، به طور نمادین، آمدن کوروش و پایان پادشاهی آسیتاک را به او هشدار داده بوده است.

 

نقالی به مرور زمان از تقلید رفتار انسان ها و جانوران دور شده و با گفتار پیوندی ناگسستنی برقرار کرده است. پس کتاب های مربوط به قصه گویی، سخنوری و شیوه ی سخنرانی را با توجه به پیوند سخنوری با نقالی / خنیاگری می توان مطالعه و بررسی کرد و به بعضی از الزامات شیوه ی گفتار در نقالی می توان دست یافت. برای نمونه می توان به کتاب های زیر اشاره کرد: « فن خطابه » ( نوشته ی ارسطو )؛ « روضة الشهدا » ( نوشته ی ملا واعظ کاشفی )؛ « طرازالاخبار »، « دستورالفصحا » و « تذکره ی میخانه » ( نوشته ی عبدالنبی فخرالزمانی )؛ و « آیین سخنرانی » ( نوشته ی دیل کارنه گی ).

 

 

به طور کلی در همه ی اقوام باستانی جهان از جمله سرخپوستان، آفریقایی ها، مصریان، ایرانیان، یونانیان، هندیان و اقوام شرق آسیا، بزرگان قبایل، نخستین نقالان قوم بوده اند و شب ها در کنار آتش به داستان گویی می پرداختند.

 

 

نقالی به مرور زمان از تقلید رفتار انسان ها و جانوران دور شده و با گفتار پیوندی ناگسستنی برقرار کرده است. پس کتاب های مربوط به سخنوری و شیوه ی سخنرانی مانند فن خطابه، روضة الشهدا، طرازالاخبار و آیین سخنرانی را با توجه به پیوند سخنوری با نقالی / خنیاگری می توان مطالعه و بررسی کرد و به بعضی از الزامات شیوه ی گفتار در نقالی دست یافت.

 

تاریخ مستند نقالی

داستان‌سرایی را به اسکندرمقدونی نسبت داده است. گویا کهن‌ترین نمونه از قصه‌گویی که در دست است، داستان‌سرایی بیدپای برهمن برای دابشلیم، رای هندوستان است.

 

در جامعه اسلامی کار قصه‌گو در برخی دوره‌ها به عنوان شغل مورد نظر بوده است و در کتابهایی که در باره وظایف اجتماعی طبقات مختلف نوشته شده (همچون معیدالنعم سبکی)، وظیفه قصه‌گویان شرح داده شده است. از ضرب‌المثل اَلقاصُ لا یُحِبُّ القاص[۳] چنین برمی‌آید که از حدود قرن چهارم هجری و شاید قبل از آن، در جوامع اسلامی تعداد قصه‌گویان به حدی بوده است که در کنار هم یا در اماکنی نزدیک به یکدیگر به قصه‌گویی و رقابت می‌پرداخته‌اند.

 

قصه‌خوانان در دوره صفویه، داستانهای رموز حمزه، ابومسلم‌نامه، اسکندرنامه و شاهنامه را برای مردم می‌گفته‌اند. عبدالنبی فخرالزمانی[۵] به سبب علاقه بسیار جلال‌الدین اکبر پادشاه هندوستان، کتابی در آداب نقالی و قصه‌خوانی به نام دستورالفصی تألیف کرده است (خصوصاً در آداب روایت قصه امیرحمزه) امروزه اثری از این کتاب نیست.

 

واعظ کاشفی قصه‌خوانی را به دو بخش تقسیم کرده: حکایت‌گویی و نظم‌خوانی و در باره ابزار کار قصه‌خوانان گفته است:

اگر پرسند که مخصوص قصه‌خوانان چیست، بگوی صندلی

تاریخ نقالی از  صفویه تا قاجار

از آغاز سده ی دهم هجري قمري « دستگاههاي سلطنت و امارت و خاندان هاي اشراف و متمكنان اين دوره، وابستگاني داشتند كه شغلشان نگهداشتن داستان هاي مكتوب پيشين، و خواندن آن ها در همان مجلسها بوده است. به چنين كساني عنوان قصه‌خوان و گاه دفترخوان داده مي‌شد. [1]

 

ميرزا غياث‌الدين علي، ملقب به نقيب خان، از مقربان جلال‌الدين اكبر پادشاه، براي او، « تواريخ و قصص و حكايات و افسانه‌هاي فارسي و هندي را مي‌خواند ؛ و ميرزا غازي ترخان، والي تته ( سند ) و حاكم قندهار ( م.: 1021 ق ).. در خدمت خود، كساني مثل ملا اسد قصه‌خوان و ميرعبدالباقي قصه‌خوان را نگهداري مي‌كرد؛  و نيز كسان ديگري از قبيل ملا عبدالرشيد قصه‌خوان و مولانا حيدر قصه‌خوان و مولانا محمد خورشيد اصفهاني قصه‌خوان و برادرش، مولانا فتحي شاهنامه‌خوان،  در همين دوره، ‌در شمار مشاهير اهل ادب، و منتسب به دربارها و درگاههاي رجال عهد بوده‌اند. »

 

« .. اين كساني كه نام برده‌ام، مردمي فاضل و شاعر و آگاه از ادب و دانش بوده‌اند؛ و گاه در يك خاندان، چند تن، اين شغل قصه‌خواني و شاهنامه‌خواني را بر عهده داشتند. مثلاً مولانا محمد خورشيد قصه‌خوان، برادر مولانا فتحي بيك شاهنامه‌خوان و مولانا حيدر قصه‌خوان بود. و اين مولانا حيدر قصه‌خوان، پدر اسد قصه‌خوان است. اسد قصه‌خوان، كه به تته، مركز حكومت ارغونيان سند رفته بود، در تربيت ميرزا غازي‌بيگ وقاري، مؤثر بوده است. » 6

 

وي،پس از مسموم شدن غازي خان در قندهار، از آنجا به خدمت جهانگير رفته، و به حفيظ خان مخاطب گرديد. و همين خطاب، خود نشان از اين نكته مي‌دهد كه او، به سائقة شغل قصه‌خواني، داستانها را از حفظ داشت. »

 

« اما نكتة قابل توجه در اين دوره، ‌آن است كه اين داستانگزاران ( قصه‌خوانان، دفترخوانان ) و شهنامه‌خوانان عهد صفوي، ادامه‌دهندگان سنت و شيوة پيشينيان خود در عهد تيموريان، گويا از مرشدان كامل و اطرافيانشان، برخورداري مالی درازي نداشتند؛ و به همين سبب است كه سراغ اين دسته از نگهبانان ادب فارسي را هم، همچون ديگر دسته‌هاي همانند، بيشتر بايد در درگاههاي شاهان و اميران وابسته بدانان در هند گرفت. ( مانند مؤلفان و مترجمان و يا حافظان نسخه‌هاي پيشين داستانهاي ملي و غيرملي که به هند رفته بودند. )

 

برای نمونه عبدالنبي فخرالزماني، صاحب طرازالاخبار، دستورالفصحا و تذكرة ميخانه، در شرح حال خود مي‌گويد؛ كه در زمان رشد در قزوين، به قصه‌داني تمايل يافت. و چون حافظه‌اي قوي داشت، قصه‌ها را خوب حفظ مي‌كرد. چنان‌كه داستان اميرحمزه را، با يك بار شنيدن به ياد سپرد. و بعد از نوزده سالگي كه به هند سفر كرد، چند ماهي در لاهور بماند. و به سال 1018 ه‍. ]ق. ]، از آن شهر به اگره، نزد ميرزا نظامي قزويني، واقعه نگار دربار جهانگير، كه خويشاوند او بود، رفت. و ميرزا، به علت ميل و علاقه‌اي كه به قصة اميرحمزه داشت، او را به قصه‌داني و قصه‌گويي تشويق كرد و به وساطت همين خويشاوند، عبدالنبی، ملازمت ميرزا امان‌الله، پسر مهاتبخان را يافت. « و چون چندی در بندگي ايشان به سر برد، حسب‌الامر، فصلي قصه در خدمت آن نتيجةالخواتين گذرانيد. بعد از استماع سخن آن صاحب سخن، به مرتبه‌اي خواهان فقير [ يعني صاحب تذكرة ميخانه ] شد، كه ديگر نگذاشت كه به منزل خود رود.

 

عبدالنبي كه سمت قصه‌خواني و كتابداري ميرزا امان‌الله نصيبش شده بود، طرح تأليف كتابهايي را ريخت كه يكي از آنها، دستور الفصحاست. « به جهت خواندن قصة اميرحمزه و آداب آن؛ تا قصه‌خوانان را، دستوري باشد. »

 

مرحوم پروفسور محمد شفيع، استاد فقيد دانشگاه لاهور، ضمن ترجمة شرح حال ملاعبدالنبي فخر زماني مذكور، مي‌نويسد: « اين معلوم است كه اكبرشاه، شائق داستان اميرحمزه بود. لهذا، براي تكميل اين ذوق و شوق، به فرمان او، داستان اميرحمزه را به طرزي جالب و زيبا، با تصاوير، ساخته و پرداخته بودند .. از بيان عبدالنبي معلوم مي‌شود كه در عهد جهانگيري هم، امرا، به اين داستان، علاقه‌مند بودند. »

 

در منتخب‌التواريخ ( تاريخ تأليف: 1004 ه‍‌. ق. ) نيز، دربارة « ميرزا غياث‌الدين علي » ملقب به « نقيب‌خان » نوشته شده كه « وي در خدمت جلال‌الدين محمد اكبر و سومين پادشاه از سلاطين تيموري هند است و در خلوات و جلوات به خواندن تواريخ و قصص و حكايات و افسانه‌هاي فارسي و هندي، كه در اين عهد ترجمه يافته ـ مشغول است؛ مي‌توان گفت كه جزو حيات خليفه شده و جدايي از او، يك لحظه متصور نيست. »

 

« دوستعلي خان معيرالممالك » در رجال عصر ناصري 11 مي‌نويسد: « محمدشاه در نظر داشت يك نسخه از كتاب معروف الف ليلة و ليلة را با خط خوش و صور و تذهيب عالي، به دست استادان ايراني عصر خويش براي كتابخانة سلطنتي تهيه كند. ولي در حين آماده ساختن مقدمات آن درگذشت. ناصرالدين شاه آرزوي پدر را به مرحلة عمل آورد، و به حسين‌علي معيرالممالك دستور داد كه براي ترتيب كار و تعيين برآوردِ مالیِ آنْ با هنرمندان مشورت كند و نتيجه را به عرض برساند. معير چنان كرد و قرار چنين شد كه كتاب به خط آقا ميرزا محمدحسين وزير، جد آقايان حسابي نوشته شود، ‌و صور آن به قلم صنيع‌الممالك ( ابوالحسن غفاري )، ترسيم يابد، و تذهيبش به دست مُذهّب‌باشي انجام پذيرد. مخارج آن نيز به هفت هزار تومان برآورد شد؛ و موضوع مورد قبول شاه قرار گرفت.

 

كتاب مزبور در هفت جلد نوشته و پرداخته و با هزار تصوير آراسته شد و به درگاه شاه عرضه گشت و چنان پسند خاص افتاد كه نويسنده و نقاش و مُذهّب مورد تقدير و انعام واقع شدند و به دريافت خلعتِ خاص نائل آمدند ... »

 

در عهد قاجار نيز، در كاخ شاه، در كنار خوابگاه، اتاقي به « نقال » و نوازندگان اختصاص داشت. نقال زمان ناصرالدين‌شاه، « نقيب‌الممالك » بود:

 

« چون شاه در بستر مي‌رفت، نخست نوازنده‌اي كه نوبتش بود، نرم نرمك آهنگهاي مناسب ‌مي‌نواخت. آنگاه ‌نقيب‌الممالك داستانسرايي آغاز مي‌كرد، تا شاه را خواب در ربايد. داستانهاي امير ارسلان و زرين مَلِك، از تراوشات مخيلة نقيب‌الممالك است؛ كه پسند خاطر شاه افتاده بود و سالي يك بار، هنگام خواب، براي او تكرار مي‌شد. فخرالدوله ( توران آغا )، دختر ناصرالدين شاه نيز، پشتِ درِ نيمه‌باز اتاق خواجه‌سرايان جا مي‌گرفت و گفته‌هاي نقالباشي را مي‌نوشت. متن مكتوب اين دو داستان كه امروز در دست ماست، حاصل تخيل نقيب‌الممالك و همت فخرالدوله است.

 

پيش از اين، محمدصادق وقايع نگار مروزي متخلص به « هما »، كتابي ترتيب داده به نام راحةالارواح، مشتمل بر افسانه‌هايي كه براي فتحعلي شاه قاجار، در موقع خواب مي‌گفته ( و نسخة آن، به شماره 205، در كتابخانه آستان قدس رضوي، و شماره 682 در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، موجود است ).

 

نقالی امروزی

امروزه به نقالی همچون یک هنر نمایشی باستانی نگریسته می شود و زنان و مردان نقال جوانی پا به این عرصه نهاده اند. شکل شاهنامه خوانی سنتی هم به گونه ای  مورد توجه است تاجایی که نقالان جوانی را میبینیم که از این راه ارتزاق می کنند. از فواید نقالی در جامعه ی کنونی می توان  بهگونه ای جلوگیری از ازمیان رفتن سنت های  گذشته نام برد نقالان همانند پیش به نقل داستان های اساطیری  و ملی ایرانی می کنند و مردمی که گوش فرا میدهند اهمیت زنده نگاه داشتن سنت های ملی را متوجه می شوند.این تنها یکی از بسیار فایده های نقالی است.

 

سخن پایانی

 

با توجه به اخبار مربوط به نقالی در جشنواره ها و همایش های داخلی و خارجی، جای خالی پژوهش های تاریخی در این زمینه بسیار دیده می شود تا جایی که وقتی در اینترنت، واژه ی تاریخ نقالی را جستجو می کنیم تنها مقالات پراکنده ای در این زمینه دیده می شود. این درحالی است که این شغل باستانی میتواند تاثیر شگرفی بر جامعه نهاده و جامعه را به سمت تعالی و کمال سوق دهد.

 

 

امید است در آینده ای نزدیک، نقالی، به عنوان یک رشته ی دانشگاهی در دانشگاه های جهان آموزانده شود و در کنار ظهور و حضور کمّی ِ نقالان جوان، پیشرفت کیفی و تکنیکی آن را در همه ی زمینه های مربوط به آن شاهد باشیم.

 

 

 

 

 

منابع و مآخذ:

دراین جستار از منابع اینترنتی بهره جسته ام اما علاوه بر آن منابعی که می توان  استفاده کرد را در پایان افزودم.

womensnaghali2.blogspot.co

fa.wikipedia.org

ايلين.م.سگال. چگونه انسان غول شد . ترجمه آذر آريان پور . تهران: سیمرغ، 1354

براكت، اسكار. تاريخ تئاتر جهان. ج 1. ترجمه: هوشنگ آزادي‌ور. تهران: مرواريد، 1375

بويس، مري. فارمر، هنري جرج. دو گفتار دربارة خنياگري و موسيقي ايران. ترجمه: بهزاد باشي. تهران: آگاه، 1368

بيضايي، بهرام. نمايش در ايران. تهران: روشنگران و مطالعات زنان، 1379

تفضلی، احمد. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. به کوشش ژالۀ آموزگار. تهران: سخن، 1376

جنيدي، فريدون. زمينه شناخت موسيقي ايراني. تهران: پارت: 1372

رید، هربرت. هنر و اجتماع. ترجمه سروش حبیبی. تهران: امیر کبیر، 1352

فردوسي. شاهنامه. مصحح: محمد عباسي. تهران: فخر رازي، 1370

کار، مهرانگیز. لاهیجی، شهلا. شناخت هویت زن ایرانی در گستره ی پیش تاریخ و تاریخ. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1387

مزدااهورا. اوستا ( كهن ترين سرودها و متن هاي ايراني ). گزارش و پژوهش: جليل دوستخواه. تهران: مرواريد، 1370

نولدکه، تئودور. حماسه ملی ایران .ترجمه: بزرگ علوی. تهران: انتشارات سپهر، 1375

هوک، ساموئل هنری. اساطير خاورميانه. ترجمه: علي اصغر بهرامي. فرنگيس مزدا پور. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1372

هومر. ایلیاد. ترجمه: سعید نفیسی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1371


[1] بنگريد به مقدمة دارابنامة بيغمي و تعليقات نگارنده اين سطرها [ : ذبيح‌الله صفا ] بر آن، در پايان جلد دوم [ تاريخ ادبيات ايران ]. دفترخوان نيز « بر كسي اطلاق مي‌شد كه داستان مكتوبي را در مجلس امرا و بزرگان قرائت مي‌كرد؛ و ديگران بدو گوش فرا مي‌دادند. »